شعر عاشقانه
اینم شعری زیبا از عاشق و معشوق در دلنوشته های من
من فکر دوتا قافیه و باز ردیفم
باز آی و بزن شانه به موهای لطیفم...
سرخ است لبانت که به تشبیه انار است
ایواای..نزن دست ...ببین روی لطیفم
از بین کدامین غزلم باز شکفتی؟
من دختری از واژه احساس شریفم...
من تا ته این معرکه عشق می آیم
نه در تب احساس و نه در عشق ضعیفم...
بی تاب توام شرم نشسته سر راهم
بگذار و بیا در بغل جسم نحیفم...
ترسم که نگاهت به نگاهم بخورد باز
من بازی چشمان تو را خوب حریفم...
ای کاش من آن پارچه روی سرت وای
باز آی و بزن شانه به موهای لطیفم...
دوستانی که قبلا این شعر رو خوندن میدونن
مصرع اول عاشق ..و مصرع دوم معشوق هستش
حبیب قاسمی
نظرات شما عزیزان:
دیگر از احساسم به تو نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم دوستت دارم . . .
دیگر نمی نویسم بعد از تو چه به روزم آمد . . .
دیگر نمی نویسم دل کندن از تو مانند جان دادن بود . . .
دیگر از روز های عاشقانه یمان نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم که به شانه هایت نیاز دارم . . .
نمی نویسم محتاج عطر مردانه ات هستم . . .
دیگر از بی وفای قصه یمان نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم با آوردن اسمت دلم جان می گیرد . . .
دیگر از خواب های بی تو نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم به خاطر ” او ” چه با ” من ” کردی . . .
دیگر نمی نویسم چه بی رحمانه رهایم کردی . . .
چه بی رحمانه به گریه هایم خندیدی . . .
چه بی رحمانه صدای خنذه های عاشقانه تان تا خواب هایم آمد . . .
و چه بی رحمانه از سرت افتادم . . .
دیگر نمی نویسم دلم برای شانه به شانه راه رفتن با تو پر می زند . . .
دیگر نمی نویسم عشق تو تاوان سنگینی برای دلم بود . . .
نمی نویسم دیگر صدای خنده های صادقانه یمان در خانه نمی پیچد . . .
دیگر نمی نویسم برای با تو بودن چگونه جنگیدم . . .
و نمی نویسم چگونه سپاه منطق تو در برابر سپاه احساس من پیروز شد . . .
من . . .
دیگر . . .
هیچ . . .
نمی نویسم .
ایشون یکی از بهترین شاعرا هستن
فقط ای کاش به فکر چاپش باشن
تا حالا نخونده بودمش